گرد مه خط معنبر می کشی


سر کشانت را به خط در می کشی

عاشقانت را به مستی دم به دم


خرقهٔ هستی ز سر بر می کشی

بر بتان چین و ترکان چگل


از کمال حسن لشکر می کشی

جاودانی پای بنهاد از جهان


هر که را یک بوسه بر سر می کشی

جام می می نوشی و بر می زنی


وانگهی بر عقل خنجر می کشی

بیش شد عطار را اکنون غمت


زانکه با او باده کمتر می کشی